کانون قرآنی-فرهنگی ولیعصر(عج)

فعالیت های قرآنی و مذهبی در جمعی صمیمی

کانون قرآنی-فرهنگی ولیعصر(عج)

فعالیت های قرآنی و مذهبی در جمعی صمیمی

اردوی جنوب

کربلا کربلا ما داریم می آییم...

 




دوستانی که مایل به شرکت در اردوی زیارتی- سیاحتی مناطق عملیاتی جنوب مورخ ۲۴ الی ۲۹ اسفند ۱۳۹۰ می باشند موظفند 20 هزار تومان از هزینه ی اردو را تا پایان بهمن ماه سال جاری به برادر علیرضا صابری -از اعضای جلسه ی زین العابدین(ع)- تحویل دهند.

عدم پرداخت این هزینه به منزله ی انصراف از شرکت در اردو خواهد بود.ضمناً این هزینه برگشت ناپذیر خواهد بود.

دلیل بزرگداشت اربعین چیست؟

 

 

 

اعتبار اربعین امام حسین(ع) از گذشته میان شیعیان و در تقویم تاریخی وفاداران به امام حسین(ع) شناخته شده بوده است. کتاب «مصباح المتهجد» شیخ طوسی که حاصل گزینش دقیق و انتخاب معقول شیخ طوسی است از روایات فراوان درباره تقویم مورد نظر شیعه درباره ایام سوگ و شادی و دعا و روزه و عباردت است، ذیل ماه «صفر» می‌نویسد: نخستین روز این ماه (از سال 121)، روز کشته شدن زید بن علی بن الحسین است.

ادامه مطلب ...

ایرانی مزدوز!

 

 

 

اوایل جنگ بود و ما با چنگ و دندان و با دست خالی با دشمن تا بن دندان مسلح می جنگیدیم. بین ما یکی بود که انگار دو دقیقه است از انبار ذغال بیرون آمده بود! اسمش عزیز بود. شب ها می شد مرد نامرئی! چون همرنگ شب می شد و فقط دندان سفیدش پیدا می شد. زد و عزیز ترکش به پایش خورد و مجروح شد و فرستادنش به عقب.

ادامه مطلب ...

عملیات آخر

گفت: این عملیات، دیگه عملیات آخر منه.
گفتم: خدا نکنه.
گفت: اینها همش حرفه. من چیزی دیدم که یقین دارم این عملیات آخر منه. حتی در میدان صبحگاه موقع سخنرانی گفته بود: اگر برونسی توی این عملیات شهید نشه، به مسلمونیش شک کنید!
یکروز کشیدمش کنار و گفتم: راست و حسینی بگو چی شده که اینقدر حرف شهادت می زنی؟
او حال و هوای خاصی داشت. گریه اش گرفت.خیلی شدید.
با ناله گفت:" چند شب پیش، حضرت زهرا(س) را تو خواب دیدم، خود بی بی فرمودند باید بیایی"
گفتم: شاید منظور بی بی این بوده که آخر جنگ ان شاء الله.
گفت:" این حرفها نیست، توی همین عملیات شهید می شم" و شد...

ـــــــــــــــــــــــــــــ

خاطراتی از شهید عبدالحسین برونسی

گروه سرود

یک گروه سرود از اهواز با یک کامیون به مقر تیپی که فرمانده اش شهید برونسی بود حرکت کرد. در حین راه افتادن کامیون، یک بسیجی با ورزیدگی که به سن و سالش نمی خورد، پرید بالا. در بین راه بعضی سر به سر آن بسیجی می گذاشتند.
بعضی ها هم از اوصاف برونسی می پرسیدند. بسیجی گفت:برونسی هم یکیه مثل بقیه رزمنده ها.
آن گروه سرود گفتند: پدر جان تو لابد تازه اومدی جبهه، نمیدونی چی به چیه؟!
وقتی کامیون به مقر رسید، مسئول دژبانی تا چشمش به آن بسیجی افتاد هول و دستپاچه گفت:" اه! آقای برونسی شما اینجا چیکار می کنین؟!

ـــــــــــــــــــــــــــ

خاطراتی از شهید عبدالحسین برونسی

  

زمانی که امام خمینی از ته دل خندید

 

 

 

یکروز دیدم حاج علی فضلی اومده دنبالم میگه حاجی بخشی، برو پیش بچه های گردان حمزه. از تپه دوقولو برگشتن وضعشون اصلاً خوب نیست.یک خورده بهشون برس.گفتم چشم.


ما اومدیم با یام یام و پفک نمکی میون بچه هایی که گردانشون شده بود دسته،رفتم بالای درخت.بچه ها جمع شدن دور درخت اینقدر تکوندنش منو انداختن پایین.

نگو اینو فیلم گرفتن فرستادن برای امام(ره)؛ امام(ره) هم دیده بودن به نوه شون سید حسن فرموده بودن اِ اِ اینداختنش پایین؟! فیلم رو بزن عقب یکبار دیگه ببینم.این مرد عجب روحیه ای داره با اینکه چندتا شهید داده باز داره با رزمنده ها بازی و شوخی می کنه.
خدا خیرش بده.این کلمه ای بود که از خود امام(ره) شنیدم.بعدها امام(ره) فرمودند اون فیلم رو دیدم،نخوردی زمین؟گفتم نه امام(ره) مگه من می خورم زمین! بعد سرم رو با حالت خاصی تکون دادم.

امام(ره) شروع کردن خندیدن طوریکه آقای خلخالی اونجا بود .به من گفتم تاحالا اینطور خنده ی امام(ره) رو ندیده بودم.بعد امام(ره) فرمودند:حاجی خدا عاقبتت رو بخیر کنه انشاء ا…؛ گفتم امام(ره) همین جمله ای که فرمودید تا دنیا دنیاست برام بسه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به نقل از برادر عزیزم آقا سید هادی کسایی زاده / گرفته شده از عمارنامه

چوپانی همین چیزهایش خوب است

رفته بودم بیمارستان باختران به مجروحین سر بزنم. بینشان پسرک نوجوانی بود که هنوز صورتش مو نداشت. دستش قطع شده بود و آن را بسته بودند. جلو رفتم. دستی به سرش کشیدم و با حالت دلسوزانه‌ای گفتم: «خوب می‌شی... ناراحت نباش.» خیلی ناراحت شد. گفت: «شما چی فکر کردید؟ من برای شهادت آمده بودم.» از خودم خجالت کشیدم. رفتم تا به بقیه سرکشی کنم. وقتی برمی‌گشتم پسرک را دیدم. جلو رفتم و دستی به سرش کشیدم. شهید شده بود. 

 

 

 

 

  پسرک صدای بز را از خود بز هم بهتر درمی‌آورد. هر وقت دلتنگ بزهایش می‌‌شد، می‌رفت توی یک سنگر و مع‌مع می‌کرد.
یک شب، هفت نفر عراقی که آمده بودند شناسایی، با شنیدن صدا طمع کرده بودند کباب بخورند. هر هفت نفر را اسیر کرده بود و آورده بود عقب. توی راه هم کلی برایشان صدای بز درآورده بود. می‌گفت چوپانی همین چیزهایش خوب است.  

خاطره ای از ملاقات امام خمینی با شاه



روزهای پرخاطره ی دهه ی مبارکه ی فجر پیش رو ست . هنوز هم که هنوز است امام را نشناختیم . این خاطره را بخوانیم . جالب است .

این خاطره در کتاب خاطرات آیت الله علی اکبر مسعودی خمینی کهتوسط انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی به چاپ رسیده است از زبان آقای آیت الله مسعودی خمینی نقل شده است .

آیت الله مسعودی به دلیل همشهری بودن با امام خمینی خاطرات زیبایی را از دوران طفولیت، کودکی، نوجوانی و جوانی امام و نیز برخی از اطرافیان و وابستگان امام بیان می کند که نقش به سزایی در شناخت ابعاد مختلف آن شخصیت یگانه دوران دارد.


ادامه مطلب ...