ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
یک گروه سرود از اهواز با یک کامیون به مقر تیپی که فرمانده اش شهید برونسی بود حرکت کرد. در حین راه افتادن کامیون، یک بسیجی با ورزیدگی که به سن و سالش نمی خورد، پرید بالا. در بین راه بعضی سر به سر آن بسیجی می گذاشتند.
بعضی ها هم از اوصاف برونسی می پرسیدند. بسیجی گفت:برونسی هم یکیه مثل بقیه رزمنده ها.
آن گروه سرود گفتند: پدر جان تو لابد تازه اومدی جبهه، نمیدونی چی به چیه؟!
وقتی کامیون به مقر رسید، مسئول دژبانی تا چشمش به آن بسیجی افتاد هول و دستپاچه گفت:" اه! آقای برونسی شما اینجا چیکار می کنین؟!
ـــــــــــــــــــــــــــ
خاطراتی از شهید عبدالحسین برونسی