کانون قرآنی-فرهنگی ولیعصر(عج)

فعالیت های قرآنی و مذهبی در جمعی صمیمی

کانون قرآنی-فرهنگی ولیعصر(عج)

فعالیت های قرآنی و مذهبی در جمعی صمیمی

کمپوت

کمپوت
داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یه هو یه خمپاره اومد و بومممممم ..... نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین دوربینو برداشتم رفتم سراغش . بهش گفتم تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو ...
در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت : من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم . اونم اینکه وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشا پوستشو اون کاغذ روشو نکَنید .
بهش گفتم : بابا این چه جمله ایه قراره از تلویزیون پخش شه ها یه جمله بهتر بگو برادر ...
با همون لهجه اصفهونیش گفت : اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده

بعد از جنگ زنده ماندن سخت است

دعا کنید که خدا مرگ شما را شهادت قرار بدهد . در غیر این صورت زمانی فرا می رسد . که جنگ تمام می شود و رزمندگان به سه قسمت تقسیم می شوند : دسته ای مخالف با گذشته خود و دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد پس از خدا بخواهید که را وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید چون دو دسته ی اول ختم به خیر نخواهند شد و جزء دسته ی سوم ماندن بسیار سخت خواهد بود .

                شهید باکری

 

تعلیق یک هفته ای

با توجه به فرارسیدن ایام محرم جلسات امیرالمونین(ع) و ولیعصر(عج) برای شرکت دوستان در مجالس عزاداری به مدت یک جلسه (فقط سه شنبه هفته بعد) به حالت تعلیق در خواهد آمد.


جلسات زین العابدین(ع) و باقرالعلوم(ع) کماکان طبق برنامه گذشته ادامه خواهد یافت.

خانم زهرا(س) گفت: با بچه من چه کار داری؟

خاطرهای از شهید آوینی

من یکی وقتی سر چند شماره از مجله سوره نامه تندی به سید نوشتم که یعنی من رفتم و راهی خانه شدم. حالم خیلی خراب بود. حسابی شاکی بودم.

پلک که روی هم گذاشتم «بی بی فاطمه» (صلوات الله علیها) را به خواب دیدم و شروع کردم به عرض حال و نالیدن از مجله، که «بی بی» فرمود با بچه‌ من چه کار داری؟ من باز از دست حوزه و سید نالیدم، باز «بی بی» فرمود: با بچه من چه کار داری؟ برای بار سوم که این جمله را از زبان مبارک «بی بی» شنیدم، از خواب پریدم.

وحشت سراپای وجودم را فرا گرفته بود و اصلا به خود نبودم تا اینکه نامه ای از سید دریافت کردم. سید نوشته بود: «یوسف جان ! دوستت دارم. هر جا می خواهی بروی، برو! هر کاری که می خواهی بکنی، بکن! ولی بدان برای من پارتی بازی شده و اجدادم هوایم را دارند» دیگر طاقت نیاوردم و راه افتادم به سمت حوزه و عرض کردم سید پیش از رسیدن نامه ات خبر پارتی ات را داشتم و گفتم آنچه را آن شب در خواب دیده بودم.

 

ذکر رزم

پلنگ صورتی

شب عملیات بود .حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت:ببین تیربارچی چه ذکری میگه که اینطور استوار جلوی تیرو ترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده .

نزدیک تیر باچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه :دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،...(آهنگ

پلنگ صورتی!)

معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته که در مقابل دشمن این گونه ،شادمانه مرگ رو به بازی گرفته

حاج حسین یکتا

 پلنگ صورتی

استخر و تعلیق سالن فوتبال

دو خبر:


1- برای شرکت در برنامه استخر روز یکشنبه 22 آذر حداکثر تا فردا شب باید ثبت نام خود را به اطلاع آقای بروجردی و یا نوروزی برسانید.

2- پس از پنجشنبه این هفته (26 آذر) سالن فوتبال به علت فرارسیدن ایام محرم و همچنین ایام امتحانات ترم اول به مدت یک ماه به حالت تعلیق در می آید. 

آدرس جدید وبلاگ

برای دسترسی به این وبلاگ می توانید از آدرس جدید استفاده نمایید:


http://kanoon-valieasr.tk

قسمتی از خطبه غدیر

معاشِرَ النّاسِ، لا تَضِلّواعَنهُ وَ لا تَنفِروا مِنهُ وَ لا تَستَکبِروا مِن وِلایَتِهِ، فَهُوَالَّذی یَهدی إلَی الحَقِّ وَ یَعمَلُ بِهِ وَ یَزهِقُ الباطِلَ وَ یَنهی عَنهُ وَ لا تَأخُذُهُ فی اللّهِ لَومَةُ لائمٍ. 

ادامه مطلب ...

کفترباز عاشق

یا من سبیله واضح للمنیبین

سید ابوالحسن هاشمی از شاگردان میرزا جوادآقا ملکی تبریزی نقل میکند که همه زندگی معنوی خود را مدیون یک کفترباز هستم! او داستان زندگی خود را اینچنین تعریف میکند:

کفتربازی همسایه ما بود. تمام همسایهها از دستش در عذاب بودند. به امنیه، شکایت کردیم. چند بار بازداشتش کردند. چند بار کبوترهایش را سر بریدند! باز دستبردار نبود. همسایهها از من به عنوان کاسب مذهبی محله خواستند با او صحبت کنم. به او گفتم: تو دیوانهای؟! چرا دستبردار نیستی؟ برگشت گفت: میدانی؟ من عاشقم، عشق کبوترهام وجودم را گرفته! همه وجودم شده کبوتر، پر که میزنند من هم پر میزنم! چشم و دلم با آنها میچرخد، پرواز میکند.

در نهایت به من گفت: تو که دم از خدا میزنی، اینطور عاشق هستی؟!

من لرزیدم. مریض شدم و افتادم خانه. یک هفته نتوانستم چیزی بخورم. حالم که بهتر شد تجارت را رها کردم، رفتم نجف طلبگی.                  (ناگفتههای عرفان، ص128)

یا من آیاته برهان للناظرین

گفت و گوی من و تو

گفتم: خستهام

گفتی: لاتقنطوا من رحمه الله / از رحمت الهی ناامید نشوید. (زمر/53)

گفتم: هیچ کس نمیداند توی دلم چه میگذرد.

گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه / خدا حائل بین انسان و قلبش است. (انفال/24)

گفتم: غیر از تو کسی را ندارم.

گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید / ما از رگ گردن به انسان نزدیک تریم. (ق/16)

گفتم: ولی انگار اصلا من را فراموش کردهای.

گفتی: فاذکرونی اذکرکم / من را یاد کنید تا یادتان باشم. (بقره/152)

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟

گفتی: و ما یدریک لعل الساعه تکون قریبا / تو چه میدانی شاید موعدش نزدیک باشد. (احزاب/63)

گفتم: نزدیکیات برای من کوچک خیلی دور است تا آن موقع چه کنم؟

گفتی: واتبع ما یوحی الیک و اصبر حتی یحکم الله / کارهایی که به تو گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کند. (یونس/109)

گفتم: تو خدایی، من بندهام و ظرف صبرم کوچک.

گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم / شاید چیزی را دوست داشته باشید و به صلاحتان نباشد. (بقره/216)

گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل. اصلا چطور دلت میاد؟

گفتی: ان الله بالناس لرئوف الرحیم / خدا نسبت به همه مردم، نسبت به همه مهربان است. (بقره/143)

گفتم: اصلا بیخیال، توکلت علی الله.

گفتی: ان الله یحب المتوکلین / خدا آنهایی را که توکل میکنند دوست دارد. (آل عمران/159)

گفتم: خیلی چاکریم گفتی حواست را خوب جمع کن. «و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمان به و ان اصابته فتنه، انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره» / بعضی از مردم خدا را فقط به زبان عبادت میکنند. اگر خیری به شان برسد، آرامش پیدا میکنند و اگر امتحان شوند، رو گردان میشوند.

جلسه دوم و سوم ولایت فقیه

تاریخ: 88/9/1 و 88/9/10


باحث: آقای آجیلی

حجم فایلها:2.2 مگابایت و 2.4 مگابایت

مدت: 50 دقیقه و یک ساعت

گوش دادن این مباحث به اعضای جلسه امیرالمومنین(ع) نیز توصیه میشود.

برای دانلود روی ادامه مطلب کلیک کنید



ادامه مطلب ...