کانون قرآنی-فرهنگی ولیعصر(عج)

فعالیت های قرآنی و مذهبی در جمعی صمیمی

کانون قرآنی-فرهنگی ولیعصر(عج)

فعالیت های قرآنی و مذهبی در جمعی صمیمی

برکت

یا ذَا الْحَمْدِ وَ الثَّنَاءِ

صدای اذان به گوش می رسید. کسبه ی بازار یکی یکی مغازه های‌شان را می بستند و به سوی مسجد می‌رفتند . پیامبر (ص) که برای نماز به مسجد می رفت، وقتی سعد را دید، گفت:« مگر مثل هر روز به نماز جماعت نمی‌آیی؟» . سعد رو به پیامبر(ص) کرد و گفت: « نمیتوانم بیایم، آخر کاسبی را چه کار کنم؟ از کسانی پول طلب دارم، باید بمانم تا قرض‌هایم را وصول کنم» پیامبر بعد از نمار از مسجد بیرون آمد و به سوی سعد رفت و گفت: « ببینم سعد! آن دو درهمی را که از من قرض گرفته بودی یادت هست؟»

- مگر می شود یادم برود، خوب یادم هست که آن روز، آهی در بساط نداشتم و آن را از شما قرض گرفتم

- حالا آن دو درهم را می خواهم.

- دو درهم! بگویی صد درهم ، تقدیم می کنم!

- نه ! نه! همان را بده.

- چشم، همان دو درهم را تقدیم می‌کنم

دست در جیبش کرد و دو درهم درآورد و در دستان پیامبر گذاشت.

صف جماعت بسته شد. پیامبر(ص) به نماز ایستاد. سعد، خودش را میان جمعیت جا کرد و تکبیر نمازش را بست . مردی که کنار سعد بعد نشسته بود، بعد از نماز رو به او کرد و گفت: « چند وقتی بود که به نماز نمی آمدی؟»

سعد آهی کشید و گفت: « مشغول کار و کاسبی بودم». مرد دیگر که سمت دیگری نشسته بود، گفت: « چه شد سعد؟ با آن همه هیاهو و سروصدا، یکباره ساکت شدی؟». گفت: « نمی بینی به چه روزی افتاده‌ام . برکت از کسب و کارم رفت. دیگر هیچ ندارم». نگاه پیامبر(ص) به سعد افتاد که به آرامی مشغول دعا و نماز بود. لبخند رضایت بر چهره پیامبر نقش بست. گویی در دلش می گفت: حالا این همان سعد خودمان است . مردی مؤمن و دیندار از اهالی صفه، همان سعدی که نماز جماتش هیچ گاه ترک نمی‌شود و این گونه، خدا بیشتر دوستش دارد..

یا  ذَا الْآلاءِ وَ النَّعْمَاءِ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد