ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
مثلا آموزش آبی خاکی می دیدیم. می خواستم بلایی را که دیگران سر من آورده بودند سر بچه ها بیاورم. فکر می کردم همین که مثل کسایی که دارن غرق میشن شروع کنم به دست و پا زدن، از چپ و راست وارد و ناوارد می ریزند توی آب و باترس و دست پاچگی من را می کشند بیرون و کلی تر و خشکم می کنند و بعد می فهمند که با همه زرنگی کلاه سرشان رفته است.
دستم را به علامت کمک بالا بردن. و خلاصه نقش بازی کردن.
نخیر هیچکس گوشش بدهکار نبود.
جز یکی دو نفر که نزدیکم بودند. آنها هم مرا که با این وضع دیدند، شروع کردند دست تکان دادن: خداحافظ
اخوی شفاعت یادت نره