کانون قرآنی-فرهنگی ولیعصر(عج)

فعالیت های قرآنی و مذهبی در جمعی صمیمی

کانون قرآنی-فرهنگی ولیعصر(عج)

فعالیت های قرآنی و مذهبی در جمعی صمیمی

خاطرات فرح (قسمت اول)

 

من از آمدن به پاریس بسیار هیجان زده بودم... پدرم عشق به فرانسه و خصوصا پایتخت این کشور را به من منتقل کرده بود.(ص59)

پس از چندی نگران حرف زدن او شدیم، زیرا نمی توانست حرف «ر» را درست تلفظ کند. این مشکل برای پادشاه آینده که می بایست در جلسات عمومی سخن گوید ، مانعی به شمار می رفت. آیا نقصی طبیعی بود؟ ماه ها مجبورش می کردم بگوید «رضا»، «دریا»، «درخت» تا بالاخره فهمیدم که او «ر» را با لهجه فرانسوی که از دایه خود آموخته تلفظ می کند.(ص111)

 

طی نخستین سفرم به مسکو و لنینگراد ، در آغاز سالهای چهل از مکان های تاریخی مخصوصا کاخ های تزارها ، بازدید کردم و به یاد دارم که این فکر به ذهنم خطور کرد که «اگر روزی ما از ایران رانده شویم آیا اطاق های خواب ما را مانند این کاخ ها به تماشا خواهند گذاشت؟...
روس ها گویی از نشان دادن کاخ های نیکلای دوم و حتی محل اعدام درباریان او لذت می بردند.(ص192)
خواسته بودم فهرستی از همه ساختمان ها و مکان هایی که به نام ما خوانده می شد ، تهیه کنند تا بتوان از تعداد آنها کاست. در همه روستاها نیز تقاضا زیاد بود زیرا نام پادشاه را برای گرفتن امتیازات و کمک های مالی به کار می گرفتند. (ص230)

در هفته های اخیر و علیرغم حکومت نظامی ، هر شب تظاهرکنندگان بر بام های شهر به مقابله با ارتش پرداخته بودند و فریادهای کینه توزانه آنان تا کاخ می رسید: الله اکبر ، مرگ بر شاه. حاضر بودم هر تلاشی را برای دور نگاهداشتن پادشاه از شنیدن این دشنام ها انجام دهم...
در این دوران اطرافیان ما را ترک می کردند.باید با مردم گفتگو کرد ، راه حل دیگری وجود ندارد. اما گویی همه ما ایرانیان دیوانه شده ایم ، تب کرده ایم و هذیان می گوییم. از صبح تا شام با تلفن صحبت می کنم ، اطلاعات بدست می آورم و اطلاعات خود را به دیگران منتقل می نمایم و با هم نقشه می کشیم...  

خروج ازایران

ما تهران را روز 26 دی ماه 1357 ، در هوایی سرد و یخ زده ترک گفتیم و چون به اسوان رسیدیم...توقف ما در اسوان چقدر به طول می انجامید؟ از نظر انورالسادات ، ما می توانستیم تا زمانی که اوضاع ایجاب می کرد در مصر بمانیم. ولی آیا اقامت ما مشکلی برای رئیس جمهوری ایجاد نمی کرد ، خصوصا که مخالفین متعصب و بنیادگرای او با این امر موافق نبودند... روز دوم بهمن ماه 1357 ، یعنی فقط شش روز بعد از ورودمان به مصر ، به سوی مراکش پرواز کردیم.

دعوت ملک حسن دوم موجب خرسندی همسرم شد ، زیرا نمی خواست بیش از این از میهمان نوازی سادات استفاده کند ، هرچند که وی یک بار دیگر دعوت خود را تجدید کرده و تاکید نموده بود که کشور مصر برای مقابله با مخالفین ، به ایران نزدیک تر است.

سراب

روز 22 بهمن 1357 پادشاه و همه ایرانیان همراه ما در اقامتگاهمان در مراکش ، به اخبار رادیو تهران گوش می دادیم.

هنگامی که از سرسرای خانه می گذشتم ، این جمله بگوشم رسید: «انقلاب پیروز شد ، کاخ استبداد فرو ریخت.» به مدت چند لحظه فکر کردم که ما موفق شده ایم ، چرا که در نظر من ما مظهر «خیر» بودیم و آنها مظهر «شر» ، اما متاسفانه آنها پیروز شده و آخرین دولتی را که همسرم منصوب کرده بود ، سرنگون کرده بودند.(ص298)

روز 25 بهمن وقتی با خبر شدیم که پاسداران انقلاب به سفارت امریکا در تهران حمله کرده و چند ساعتی آن را متصرف شده اند و با دخالت بازرگان آنجا را ترک نموده اند ، متوجه شدیم که امکانات تبعید روزبه روز برایمان مشکل تر می شود. (ص300)

منبع کتاب «کهن دیارا»

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:17 ب.ظ

موضوع فرح هیچ ربطی به سایر موضوعاتت ندارد در ضمن قالب وبلاگت خیلی دهاتیه

از اینکه به این وبلاگ سرزدی تشکر می کنم. در مورد موضوع فرح باید بدانی که هر چیزی که با موضوع تابلو تبلیغات به روی وبلاگ میرود، مطالبی است که بر روی تابلو تبلیغات مسجد میرود. لذا ممکن است مطالب (مخصوصا آنهایی که مناسبتی هستند) بی ربط به نظر برسند.
در مورد قالب هم هنوز قالب بهتری پیدا نکردم ان شاء الله به زودی عوضش خواهم کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد