یارب النبیین و الابرار
دمق و بیحوصله افسار اسب را گرفته بود تا امام برگردد.
مرد مسافر حال و روزش را که دید، گفت: «به جای تو غلامی امام را میکنم. در عوض همه مال و اموالم برای تو»
غلام دوید سمت مسجد: «میدانم بد من را نمیخواهید، اما اگر یک شانس بزرگ برای پولدار شدن داشته باشم، شما اجازه میدهید؟»
امام خندید: «میخواهی برو تا به جایت آن مرد خراسانی بیاید ولی همین قدر بدان که در قیامت پیامبر به نور پروردگار چنگ میزند، علی به پیامبر، ما ائمه به علی و شیعیان و خدمتگزاران به ما.»
غلام برگشت. اما این بار سرحال و شاداب افسار اسب را گرفت و منتظر ماند تا امام برگردد.
یارب الصدیقین و الاخیار
Cوَ جَاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالحْقِّ ذَلِکَ مَا کُنتَ مِنْهُ تحَید...لَّقَدْ کُنتَ فىِ غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌB
وقتى شدائد مرگ بحق فرا رسید (آن گاه به او میگویند) این همان مرگى است که تو از آن یک عمر دورى مىکردى... (به او میگویند) تو از این (روز)، سخت غافل بودى اکنون پرده غفلت از (جلوى چشم) تو برداشتیم و دیدگان تو امروز حقیقتبین شده است. «ق، 19 و 22»
یاسامع الدعاء
جوان میخواهد معامله کند و سود چند میلیونی ببرد. به سراغ مادر میرود. یک روسری هم برایش میخرد! یا اگر خیلی ولخرجی کند، میگوید: مادر! برایم دعا کن. اگر این معامله درست بشود، یک سفر مشهد مهمان من!
مادر، فرزند خود را میشناسد، لبخدی میزند و برایش دعا میکند.
چند سالی میگذرد. جوان فکر میکند معرفتش بیشتر شده سراغ خود امام رضا(ع) میرود. اما همانطور و این بار دنبال سود چند میلیاردی خود است. میگوید: یا امام رضا! تو امامی. تو نزد خدا آبرو داری. دعا کن این معامله درست شود، یک آب سردکن برای زوار نصب میکنم!
امام هم شیعه خود را خوب میشناسد، لبخندی میزند، برایش دعا می کند.
یا واسع العطاء
C...أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَن یَفْعَلُ ذَالِکَ مِنکُمْ إِلَّا خِزْىٌ فىِ الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یُرَدُّونَ إِلىَ أَشَدِّ الْعَذَابِ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونB
آیا پارهاى احکام را قبول دارید و ایمان مىآورید و به پارهاى دیگر کافر مىشوید؟ جزاى کسانى از شما که اینگونه خلاف احکام عمل مىکنند جز رسوایى در دنیا و آخرت چه خواهد بود؟ و سرانجام در آخرت به بدترین عذاب گرفتار خواهند شد زیرا خداوند به اعمال و رفتار شما مردم توجّه کامل دارد. «بقره، 85»
یارب الصدیقین و الاخیار
خودش را نسبت میداد به امام صادق(ع)، میگفت "من از خاندان او هستم چون جدم شقران، غلام آزاده شده جدش پیامبر بوده است."
امام یک بار که او را دید به او گفت: "کار خوب، خوب است ولی اگر تو انجام دهی خوبتر است. کار بد هم، بد است ولی اگر تو انجام دهی زشتتر. چون خودت را به ما نسبت میدهی؟
منظور امام را فهمید؛ دیگر لب به شراب نزد.
***
طواف میکردیم با امام. یک لحظه شک کردم. فکر کردم: "آیا واقعا حجت خدا اوست؟"
دستی از پشت سر خورد روی شانهام. خودش بود. خواند: Cفَقَالُواْ أَ بَشَرًا مِّنَّا وَاحِدًا نَّتَّبِعُهُ إِنَّا إِذًا لَّفِى ضَلَالٍ وَ سُعُرB (وگفتند: «آیا ما باید از بشرى مثل خودمان پیروى کنیم؟ در اینصورت سر از گمراهى و جنون در خواهیم آورد.»)
یا رب النبیین و الابرار
«وَ لَوْ یُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا کَسَبُواْ مَا تَرَکَ عَلىَ
ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَ لَکِن یُؤَخِّرُهُمْ إِلىَ أَجَلٍ
مُّسَمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ کاَنَ
بِعِبَادِهِ بَصِیرَ»
و اگر مردم را به کیفر اعمال زشتشان به عذاب خود مىگرفت بر روى زمین هیچ جنبدهاى نمىماند و لیکن عذاب آنان را تا مدتى معین تاخیر مىاندازد همین که اجلشان رسید خداوند بر احوال بندگانش کاملا آگاهست.
«فاطر، 45»Cیَأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ *
کَبرُ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفْعَلُونB
اى کسانى که ایمان آوردهاید، چرا چیزى مىگویید که انجام نمىدهید؟ نزد خدا سخت ناپسند است که چیزى را بگویید و انجام ندهید.
«الصّف، 2 و 3»
یا ربّ تحیّه و السلام
نامهای به دست ابوذر رسید. آن را باز کرد و خواند. از راه دور آمده بود. شخصی به وسیله نامه از او تقاضای اندرز کرده بود. او از کسانی بود که ابوذر را میشناخت که چقدر مورد توجه رسول اکرم(ص) بوده، و رسول اکرم چقدر او را مورد عنایت قرار میداده، و با سخنان بلند و پرمعنای خویش به او حکمت میآموخته است.
ابوذر در پاسخ فقط یک جمله نوشت، یک جمله کوتاه: «با آن کس که بیش از همه مردم او را دوست داری، بدی و دشمنی مکن.» نامه را بست و برای طرف فرستاد.
آن شخص بعد از آنکه نامه ابوذر را باز کزد و خواند، چیزی از آن سر در نیاورد. با خود گفت، یعنی چه؟ مقصود چیست؟ با آن کس که بیش از همه مردم او را دوست میداری بدی و دشمنی نکن. یعنی چه؟ اینکه از قبیل توضیح واضحات است. مگر ممکن است که آدمی، محبوبی داشته باشد –آن هم عزیزترین محبوبها- و با او بدی بکند؟! بدی که نمیکند سهل است، مال و جان و هستی خود را در پای او میریزد و فدا میکند. از طرف دیگر باخود اندیشید که شخصیت گوینده جمله را نباید از نظر دور داشت. گوینده این جمله ابوذر است. ابوذر، لقمان امت است و عقلی حکیمانه دارد. چارهای نیست باید از خودش بخواهم توضیح بدهد. مجددا نامهای به ابوذر نوشت و توضیح خواست.
ابوذر در جواب نوشت: مقصودم از محبوبترین و عزیزترین افراد در نزد تو، همان خودت هستی. مقصودم شخص دیگری نیست. تو خودت را از همه مردم بیشتر دوست داری. اینکه گفتم با محبوبترین عزیزانت دشمنی مکن، یعنی با خودت خصمانه رفتار نکن. مگر نمیدانی که هر خلاف و گناهی که انسان مرتکب میشود، مستقیما صدمهاش بر خودش وارد میشود و ضررش دامن خودش را میگیرد.
(ارشادالقلوب دیلمی)
یا ربّ النور و الظلام
«این مسجدالحرام و مساجد در زمان رسول اکرم(ص) مرکز جنگها و سیاستها و مرکز امور اجتماعی و سیاسی بوده این طور نبوده است که در مسجد پیغمبر(ص) همان مسائل عبادی نماز و روزه باشد؛ مسائل سیاسیاش بیشتر بوده؛ اسلام میخواهد که مردم آگاهانه برای مصالح خودشان، برای مصالح مسلمین در آنجا فعالیت کنند.»
امام خمینی(ره)
Cأَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ أَن تخَشَعَ قُلُوبهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الحْقِّ وَ لَا یَکُونُواْ کاَلَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیهْمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبهُمْ وَ کَثِیرٌ مِّنهْمْ فَاسِقُونB
«آیا وقت آن نشده آنان که ایمان آوردهاند دلهایشان به ذکر خدا و معارف حقى که نازل کرده نرم شود؟ و مانند اهل کتاب که پیش از این مىزیستند نباشند، ایشان در اثر مهلت زیاد دچار قساوت قلب شده بیشترشان فاسق شدند»
«حدید، 16»
یا من قَولُهُ حقّ
تاجر طلبکار شکایت پیش آصفالدوله، حاکم خراسان، برد. هردو را احضار کرد.
- به همین حضرت رضا(ع) قسم من از این شخص طلبکارم.
- به همین حضرت رضا(ع) قسم من به این شخ بدهکار نیستم.
آصفالدوله گفت بروید فردا بیایید تا فکر کنم چه باید کرد. مرد زندهای را داخل تابوت گذاشتند و فردای آن روز وقتی تاجرها نشسته بودند با جار و جنجال تابوت را آوردند که سر تقسیم آب این آدم کشته شده. تابوت را گذاشتند و رفتند.
- این مرده را ببینید و یادتان باشد که مرگ حق است. این تابوت را به دوش بگیرید و دور باغ بگردانید، شاید از خواب غفلت بیدار شوید.
تابوت را برداشتند و دو نفری دور باغ گرداندند.
- ببین ما را به چه کاری واداشتی. حالا مردهکشی باید بکنیم. چرا منکر بدهی خود شدی؟
- تو که میدانستی من آه در بساط ندارم، چرا پیش آصفالدوله شکایت کردی. تقصیر خودت است! حالا برو از آصف پولت را بگیر.
برگشتند پیش آصفالدوله و دوباره همان دو قسم!
-حالا که هردو منکر هستید، من از این مرده سؤال میکنم.
با عصای خود سه بار به تابوت زد و مرده قلابی از تابوت بلند شد و ماجرای شنیده را گفت و دوباره در تابوت دراز کشید! آصفالدوله دو هزار تومان تاجر طلبکار پرداخت و تاجر بدهکار را انداخت زندان. چند روز بعد تاجر بدهکار پیغام داد که حاضرم دوهزار تومان را بدهم تا آزاد شوم. آصفالدوله پاسخ داد: چون به حضرت رضا(ع) قسم دروغ خوردی باید جریمه شوی. تا سی هزار تومان از او نگرفت آزادش نکرد! (گذرگاه عبرت، محمد علی کریمینیا، صص 73-75)
یا من وعدُهُ صِدقٌ