ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
اطلاعات عملیات یعنی گمنامی و مظلومیت!
فرمانده شهیدی که درخانه اش نیز به او انگ منافق زده بودند!
پس از اینکه قضیه نفاق ایشان مطرح شد ،چندین مرحله خواهرم گفت که من دیگر با ایشان نمی توانم زندگی کنم و می خواهم درخواست طلاق بدهم، در آن زمان در و دیوارهای خانه توسط همسرشهید مملو از مرگ بر منافق و مرگ بر ضد ولایت فقیه نوشته می شد و ایشان هم مظلومانه در منزل سکوت می کرد.....
تمامی اعضای اردو موظفند رضایت نامه و کارت شناسایی به همراه خود بیاورند.
ساعت حرکت 4 بعدازظهر روز 4 شنبه 24/12/90 از مقابل درب مسجد امام حسن مجتبی(ع) میباشد.
برای دیدن وسایل مورد نیاز اردو بر روی ادامه مطلب کلیک کنید...
شهید عمران پستی (عبدالله) فرمانده گردان حبیب ابن مظاهرلشکر27 محمد رسول الله(ص) تاریخ شهادت: 7/12/1362 محل شهادت: عملیات خیبر_طلاییه عمران پستی قبل از شهادت به مادرش توصیه کرده بود: «اگر به شهادت رسیدم بلند گریه نکنید و اگر جنازه ام آمد شیرینی پخش کنید و مجلس مرا با شادی برگزار نمایید و اگر جنازه ام به دستتان نرسید هر فاتحه ای که برای شهدا می خوانید به من هم می رسد.» همرزم شهید(از کتاب روایت سیمرغ): آن شب، نمازمان را پشت خاکریز عاشورا خواندیم و راه افتادیم. عبدالله با همان وقار همیشگی، در حالیکه پیراهن فرم سپاه بر تن داشت، پروانهوار، دورشون حرکت میکرد: «برادرها، ذکر خدا یادتان نرود، و جعلنا را زمزمه کنید، فاصلهها را حفظ کنید.» رودخانه «قزالچه» برایمان آهنگ رزم و دلیری میسرود. بعد از 8 ساعت پیادهروی، کمکم به چند متری عراقیها رسیدیم. در حالیکه عراقیها، به شدت حملات خود میافزودند، فرمان حرکت دسته ویژه داده شد تا تیربارها را از کار بیندازند. وصیت نامه «میزان باور هر کسی از کیفیت و نوع اعمالش پیداست. اگر کسی نجاتی را تبلیغ می کند ولی تکالیفی که در زندگی اش انجام می دهد رساننده ی او بدان نجات نیست از دو حال خارج نیست یا جاهل و غافل است و یا باور ندارد.» «اگرحول معارف الهی اندیشه کنید و خود را بیشتر بکاوید عاشق او می شوید و در راهش سر از پا نمی شناسید و تا به وصالش نرسید آرام نمی گیرد و با هر تقریبی که برایتان حاصل شود عشقتان شعله ورتر می گردد تا جایی که این زمزمه الهی و ملکوتی را به گوش جان می شنوید.» «فکر نکنید که شهادت همین طوری به دست می آید بلکه همان طور که امام فرمودند شهادت یک هدیه ای است از جانب خدای تبارک و تعالی برای آن کسانی که لایق هستند.»
تنها یک دوشکا، هنوز هم آتش میریخت که همه نگاهها به سمت آن بود. خبری نداشتیم که بالاخره چه میشود؟ در میان برق گلولهها، یک نفر به سمت سنگر دوشکا رفت. من هنوز متحیر بودم که رزمندهای از کنارم فریاد زد: «ای وای ... برادر عبدالله رفته است:» و بعد، خودش نیز به میان صخرهها دوید. نگاهم بر سنگر عراقیها خیره ماند.
یکی از همان مزدوران بعثی، بر بالای سنگر سایه انداخت و اسلحهاش را به طرف عبدالله گرفت. اما آن بسیجی به طرف عبدالله میرفت. با دیدن عراقی مقابل عبدالله ایستاد و گلولهها بر بدن او باریدن گرفت. وقتی کنار رزمنده دلاور رسیدیم، جسم بیجانش، شکوفههایی به رنگ شهادت داشت. عبدالله هنوز نیمه جانی داشت و در جواب سؤالم که چرا شما رفتید و دیگران ... پاسخ داد: «فرمانده باید موقعیت شناس باشد.» نگاهم بر پیکر مجروحش افتاد که لکههای خونین،مردانگیاش را به تصویر میکشید. تحمل دیدن اشکهای آخرش را نداشتم.