تمامی اعضای اردو موظفند رضایت نامه و کارت شناسایی به همراه خود بیاورند. ساعت حرکت 10 صبح روز 4 شنبه 89/1/4 از مقابل درب مسجد امام حسن مجتبی(ع) میباشد. برای دیدن وسایل مورد نیاز اردو بر روی ادامه مطلب کلیک کنید...
- عجب نواری بود. دمت گرم. از این نوارا بازم داشتی التماس دعا.
- کدوم نوار. نوار توبه شیخ حسین رو می گی ؟
- آره، راستی، گفتی سه تا نواره، اینا که فقط دو تاست ، پس کو یکی دیگه؟
- دادم دست مهدی، برو ازش بگیر.
دو روز از صحبتهای من و محمود گذشته بود، حال محمود کاملا تغییر کرده بود،فکر نمی کردم اینقدر نوارا روش تاثیر بذارن،یه روز گفت: محمد بیا بریم یه سر دور و بر خط. میخوام باهات صحبت کنم.
- پیاده؟ بابا، جون مادرت خیلی راهه ها!
- عیبی نداره. بیا کارت دارم، کارت دارم را یه طور خاصی گفت،با بغض و کمی التماس در لحنش، تعجب کردم، گفتم: خیلی خوب، بریم.
دو سه ساعتی طول کشید تا به خط رسیدیم. تو راه همش حرف زد و گریه کرد.
برام گفت که فامیلاش آدمای خوبی نیستند. از دست دختر عمه هاش که همسایشون بودندکلی شکایت کرد. برام گفت که اونجا زیاد وضعش خوب نبوده.
گفتم حالا واسه چی این حرفا رو به من می زنی؟!
- نوارت خیلی خوب بود. خدا تو رو سر راهم گذاشته. دیگه توبه کردم. توبه نصوح.
همانطور که حاجی گفت، ولی محمد جون، اون جای نوار رو یادته، اون جایی که اون غلامه از حضرت رسول پرسید : حالا که ما توبه کردیم بگو ببینم، خدا ما رو وقت گناه کردن می دیده؟ حضرت هم جواب مثبت داده بودند ...
- آره یادمه.
- خوب منم دوست دارم مثل همون سیاهه، داد بزنم بمیرم. ولی نمی تونم.
( دیگه هق هقش بلند و شدید شده بود ) میگی چکار کنم. معلومه هنوزم
آدم نشدم!
- نه داداش، هر کس یه طوریه، تو هم الان بهترین موقعیته. خودتو بِکَن.
- از کجا بفهمم آمرزیده !؟
- بهت نشون میده. نمیدونم. بابا من خودم پرتم !! ...
از آن روز محمود چسبید. ول هم نکرد. خدا هم نشونش داد. کارنامه اش را هم دیدم.
بدنی پاره پاره. جنازه ای بی سر با جگری پاره پاره و دست و پایی قلم شده. مثل عباس (ع) مثل حسین (ع) و مثل فاطمه (س). روز سومش بود، گفتند مادرش دنبال تو می گرده!
- دنبال من !؟ منو از کجا می شناسه ؟
رفتم، چادری بود، شاید هم چادری شده بود. گفت : محمد آقا، اون نوارهای توبه حاج آقا انصاریان را لطف کنید بدهید. می خواهیم از روش بزنیم !؟ ...
بله محمود تو وصیت نامه اش نوشته بود. هم از نوارها، هم از صاحب نوار ها ! :« محمد جان، از اینکه راهی پیش پایم نهادی آدم بشوم متشکرم،
فکر می کنم الان که داری این وصیت نامه را می خوانی
خدا به من آمرزیدنش را نشان داده باشد، انشاءالله در آن دنیا تلافی می کنم. »
آتیش گرفتم، 6 سال برگشتم عقب. 7 سال پیش من این نوارا رو گوش کردم.
شاید تا حالا پنجاه بار هم دوباره.
یکی پرید! یکی آدم شد! یکی هم مثل من نه پرید و نه آدم شد !!
خانواده ای براه راست آمدند و یکی هم مثل من بسرعت در بیراهه جلو رفت !! ... همین !
برگرفته از لخته های دل
دست نوشته های سید محمد انجوی نژاد
احتراماً بدین وسیله به استحضار میرساند، دومین گردهمایی اولیاء و مربیان جلسات زینالعابدین(ع) و باقرالعلوم(ع) زیرمجموعه کانون قرآنی-فرهنگی ولیعصر(عج) جهت ارائه گزارش فعالیتهای گذشته و برنامههای آینده این کانون آشنایی هرچه بیشتر اولیای اعضای جلسه و مربیان آنها و همچنین تشریک مساعی و تبادلآرا و نظرات جهت همکاری و هماهنگی دو محیط خانه و جلسه در زمینه رشد و تکامل ظرفیت دینی و اجتماعی اعضای جلسه برگزار میگردد.
زمان جلسه: پنجشنبه 20/12/88 از ساعت 19:30 تا 21:30
مکان جلسه: بلوار دریا- خ شفق – مسجد امام حسن مجتبی(ع)
قرار ما:
صبح جمعه 88/12/21 ساعت 7:30 روبروی مسجد امام حسن مجتبی(ع)
ساعت بازگشت: 4 بعدازظهر
هزینه اردو: 1000 تومان
وسایل مورد نیاز: یک وعده ناهار، کفش ورزشی
هزینه سفر 30000 تومان است.
قرارما:
چهارشنبه 12/12/88 ساعت 7 بعدازظهر روبروی درب مسجد امام حسن مجتبی(ع)
ساعت برگشت: 6:30 بعدازظهر پنجشنبه88/12/13
هزینه اردو: 7000 تومان
وسایل مورد نیاز: یک وعده شام، دوربین عکاسی(در صورت امکان)
یا ذَا الْحَمْدِ وَ الثَّنَاءِ
صدای اذان به گوش می رسید. کسبه ی بازار یکی یکی مغازه هایشان را می بستند و به سوی مسجد میرفتند . پیامبر (ص) که برای نماز به مسجد می رفت، وقتی سعد را دید، گفت:« مگر مثل هر روز به نماز جماعت نمیآیی؟» . سعد رو به پیامبر(ص) کرد و گفت: « نمیتوانم بیایم، آخر کاسبی را چه کار کنم؟ از کسانی پول طلب دارم، باید بمانم تا قرضهایم را وصول کنم» پیامبر بعد از نمار از مسجد بیرون آمد و به سوی سعد رفت و گفت: « ببینم سعد! آن دو درهمی را که از من قرض گرفته بودی یادت هست؟»
- مگر می شود یادم برود، خوب یادم هست که آن روز، آهی در بساط نداشتم و آن را از شما قرض گرفتم
- حالا آن دو درهم را می خواهم.
- دو درهم! بگویی صد درهم ، تقدیم می کنم!
- نه ! نه! همان را بده.
- چشم، همان دو درهم را تقدیم میکنم
دست در جیبش کرد و دو درهم درآورد و در دستان پیامبر گذاشت.
صف جماعت بسته شد. پیامبر(ص) به نماز ایستاد. سعد، خودش را میان جمعیت جا کرد و تکبیر نمازش را بست . مردی که کنار سعد بعد نشسته بود، بعد از نماز رو به او کرد و گفت: « چند وقتی بود که به نماز نمی آمدی؟»
سعد آهی کشید و گفت: « مشغول کار و کاسبی بودم». مرد دیگر که سمت دیگری نشسته بود، گفت: « چه شد سعد؟ با آن همه هیاهو و سروصدا، یکباره ساکت شدی؟». گفت: « نمی بینی به چه روزی افتادهام . برکت از کسب و کارم رفت. دیگر هیچ ندارم». نگاه پیامبر(ص) به سعد افتاد که به آرامی مشغول دعا و نماز بود. لبخند رضایت بر چهره پیامبر نقش بست. گویی در دلش می گفت: حالا این همان سعد خودمان است . مردی مؤمن و دیندار از اهالی صفه، همان سعدی که نماز جماتش هیچ گاه ترک نمیشود و این گونه، خدا بیشتر دوستش دارد..
یا ذَا الْآلاءِ وَ النَّعْمَاءِ
با توجه به مناسب تر بودن یکشنبه برای اعضای جلسه امیرالمومنین(ع) از این هفته تا اطلاع ثانوی جلسات امیرالمومنین(ع) در روز یکشنبه ساعت 19، برگزار میشود.
همچنین به دلیل تداخل نداشتن این برنامه با برنامه استخر، از این هفته برنامه استخر در روزهای سه شنبه برگزار خواهد شد.
به اطلاع دوستان میرساند سالن فوتبال این هفته به علت تعمیرات تعطیل است.