کارت شناسایی (الزامی برای همه)
نهار اول
لوازم شخصی مانند حوله، مسواک و خمیردندان، شانه، دمپایی و...
قاشق، چاقو، لیوان، بشقاب، دربازکن
مُهر
وسایل استحمام (صابون، شامپو و...)
مایو و وسایل شنا
دفترچه بیمه
البسه اضافی
دوربین عکاسی(در صورت امکان)
* لازم به تذکر است که مورد اول برای همراهی با اردو الزامی میباشد و در صورت همراه نداشتن آنها از همراهی شما در اردو معذوریم.
*همه همسفران مشهد باید ظهر روز چهارشنبه سی ام مرداد ساعت 11:45 در پایگاه باب الحوائج(ع)باشند.
زمان برگشت شنبه شب دوم شهریور (حدود ساعت 23) میباشد.
در صورت نیاز میتوانید با مسئولین جلسات تماس بگیرید.
در یکی از روزهای سال 1362،زمانی حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای ،رییس جمهور موقت ، بری شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری ، واقع در خیابان پاستورخارج میشد، در مسیر حرکتش تا خودرو، متوجه سر و صدایی شدکه از همان نزدیکی شنیده میشد.
صدا از از طرف محافظها بود که چند تای شان دوره کسی حلقه زده بودند وچیزهایی میگفتند ، صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد میزد:
آقای رئیس جمهور!
آقای خامنه ای! من باید شما را ببینم.
رئیس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید:
چی شده؟کیه این بنده خدا؟
پاسدار گفت:
نمیدانم حاج آقا!موندم چطور تا این جا تونسته بیاد جلو.
پاسدار که ظاهرا ًمسئول تیم محافظان بود ،وقتی دید رئیس جمهور خودش به سمت سرو صدا به راه افتاد ، سریع جلوی ایشان رفت و گفت :
حاج آقا شما وایستید، من میرم ببینم چه خبره .
بعد هم با اشاره به دو همراهش ، آنها را نزدیک رییس جمهور مستقر کرد وخودش رفت طرف شلوغی ، کمتر از یک دقیقه طول کشید برگشت وگفت :
حاج آقا ! یه بچه اس ، میگه از اردبیل کوبیده آمده اینجا وبا شما کار واجب داره ،بچه ها میگن با عز والتماس خودشو رسونده تا اینجا ، گفته فقط میخوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم ، حالا میگه میخوام باهاش حرف بزنم .
رییس جمهور گفت :
بذار بیاد حرفشو رو بزنه ، وقت هست.
لحاظتی بعد پسرکی 12-13ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمد وهمراه با سرتیم محافظان ، خودش را به رییس جمهور رساند صورت سرخ وسرما زده اش ، خیس اشک بود. هنوز در میانه راه بود که رییس جمهور دست چپش را دراز کرد و با صدای بلند گفت :
سلام بابا جان ! خوش آمدی
پسر با صدایی که از بغض و هیجان میلرزید ، به لهجه ای غلیظ آذری گفت :
سلام آقا جان! حالتان خوب است!
رییس جمهور دست سرد وخشک زده ی پسرک را در دست گرفت وگفت:
((سلام پسرم! حالت چطوره؟
پسر به جای جواب تنها سر تکان داد ، رییس جمهور از مکث طولانی پسرک فهمید زبانش قفل شده ، سر تیم محافظان گفت :
من به همراه دوستانم در جلسه باقر العلوم (ع) قصد داریم یه وبلاگ راه اندازی کنیم که بشه پاتوق جوانان و نوجوانان حزب اللهی.
ادرس ویلاگ هم http://www.shahidanegomnam.blogfa.com/
منتظرتون هستیم.
سلام
برنده این هفته:
آن قدر فریادهایم را قورت دادم، که اگر به چشمان ام نگاه کنی، کر می شوی!
حرف دلتون رو فقط دریک جمله بنویسید و برای ما ارسال کنید.زیباترین جملات آخر هفته هم در وبلاگ و هم در برد های مسجد قرار خواهد گرفت.
جمله بندی رو داشتی؟؟