ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
یا رب النبیین و الابرار
دمق و بیحوصله؛ افسار اسب را گرفته بود تا امام برگردد.
مرد مسافر حال و روزش را که دید، گفت: «به جای تو غلامی امام را میکنم. در عوض همه مال و اموالم برای تو.»
غلام دوید سمت مسجد: میدانم بد من را نمیخواهید. اما اگر یک شانس بزرگ برای پولدار شدن داشته باشم، شما اجازه میدهید؟
امام خندید: «میخواهی برو تا به جایت آن مرد خراسانی بیاید ولی همین قدر بدان که در قیامت پیامبر به نور پروردگار چنگ میزند، علی به پیامبر، ما ائمه به علی و شیعیان و خدمتگزارمان به ما.»
غلام برگشت اما این بار سرحال و شاداب افسار اسب را گرفت و منتظر ماند تا امام برگردد.
یا رب الصدیقین و الاخیار