ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
یا من قَولُهُ حقّ
تاجر طلبکار شکایت پیش آصفالدوله، حاکم خراسان، برد. هردو را احضار کرد.
- به همین حضرت رضا(ع) قسم من از این شخص طلبکارم.
- به همین حضرت رضا(ع) قسم من به این شخ بدهکار نیستم.
آصفالدوله گفت بروید فردا بیایید تا فکر کنم چه باید کرد. مرد زندهای را داخل تابوت گذاشتند و فردای آن روز وقتی تاجرها نشسته بودند با جار و جنجال تابوت را آوردند که سر تقسیم آب این آدم کشته شده. تابوت را گذاشتند و رفتند.
- این مرده را ببینید و یادتان باشد که مرگ حق است. این تابوت را به دوش بگیرید و دور باغ بگردانید، شاید از خواب غفلت بیدار شوید.
تابوت را برداشتند و دو نفری دور باغ گرداندند.
- ببین ما را به چه کاری واداشتی. حالا مردهکشی باید بکنیم. چرا منکر بدهی خود شدی؟
- تو که میدانستی من آه در بساط ندارم، چرا پیش آصفالدوله شکایت کردی. تقصیر خودت است! حالا برو از آصف پولت را بگیر.
برگشتند پیش آصفالدوله و دوباره همان دو قسم!
-حالا که هردو منکر هستید، من از این مرده سؤال میکنم.
با عصای خود سه بار به تابوت زد و مرده قلابی از تابوت بلند شد و ماجرای شنیده را گفت و دوباره در تابوت دراز کشید! آصفالدوله دو هزار تومان تاجر طلبکار پرداخت و تاجر بدهکار را انداخت زندان. چند روز بعد تاجر بدهکار پیغام داد که حاضرم دوهزار تومان را بدهم تا آزاد شوم. آصفالدوله پاسخ داد: چون به حضرت رضا(ع) قسم دروغ خوردی باید جریمه شوی. تا سی هزار تومان از او نگرفت آزادش نکرد! (گذرگاه عبرت، محمد علی کریمینیا، صص 73-75)
یا من وعدُهُ صِدقٌ